امروز گلکم هنوز خواب بودی که با زنگ تلفن مامان بزرگ بیدار شدی همزمان بابا قاسم هم زنگ در را زد مامانی هم آماده بودم تا وقتی دخملم بیدار شد بریم بیرون بابا قاسم وقتی دید مامانی آماده ام منتظر شد تا شما هم آماده شدی و ما با هم اول رفتیم باشگاه آخه مامانی دلم برای خانم نامداری مربی باشگاهمون خیلی تنگ شده بود بعد رفتیم اداره صنعت و معدن میدونی که مامانی عضو هئیت مدیره انجمن حمایت از مصرف کنندگان هستم اونجا کلی همه را سر کار گذاشته بودی بعد به مامانی گیر دادی که راهت ببرم یه کلی که راه رفتیم مامانی خسته شدم ولی گلی همچنان میخواستی توی اداره ...